دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 130 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، مختصر انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 130 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، مختصر انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
کنایه از عالم ملکوت و جبروت است و آن مجرد بود از اجسام. (برهان) (انجمن آرا) ، کنایه از فلک اطلس است که آن را فلک اعلی و (آنندراج). فلک الافلاک خوانند. (برهان) (انجمن آرا). کنایه از فلک اطلس که از نقش و کواکب ساده است. (آنندراج) ، کنایه از عالم ناسوت است که محض خیال و نمایش باشد. (برهان) ، افلاک سبعه، کنایه از زمین. (آنندراج) : بپرسیدشان کاندرین ساده دشت چه دارید از افسانه ها سرگذشت. نظامی
کنایه از عالم ملکوت و جبروت است و آن مجرد بود از اجسام. (برهان) (انجمن آرا) ، کنایه از فلک اطلس است که آن را فلک اعلی و (آنندراج). فلک الافلاک خوانند. (برهان) (انجمن آرا). کنایه از فلک اطلس که از نقش و کواکب ساده است. (آنندراج) ، کنایه از عالم ناسوت است که محض خیال و نمایش باشد. (برهان) ، افلاک سبعه، کنایه از زمین. (آنندراج) : بپرسیدشان کاندرین ساده دشت چه دارید از افسانه ها سرگذشت. نظامی
مرکّب از: سایه + دار، دارنده، هر چیز که سایه اش بیفتد چون تصویر سایه دار و آن از عالم بت باشد که از سنگ و آهن یا از طلا و مانند آن ساخته باشند. (آنندراج)، ذی ظل. ذوظل: به ره هست چندانکه آید بکار درختان بارآور سایه دار. فردوسی. نه جای درختی چنان سایه دار که خوابانمت ای گو مایه دار. فردوسی. همایی شود عدل تو کز هوا شود سایه دار سر شیخ و شاب. سوزنی. از آبهای خوشگوار و درختان سایه دار میوه های تازه. (ترجمه محاسن اصفهان 336) ، سایه افکن: چتر میمون همت اعلات سایه دار سپهر اعظم باد. انوری. درختی که بیخش بود برقرار بپرور که روزی شود سایه دار. سعدی (بوستان)، ، شخصی را گویند که جن داشته باشد. مرادف سایه زده. (برهان) (آنندراج)، جن زده. (بهار عجم)، دیوزده. مجنون. پری زده. دیوانه: شده از دست چون شوریده کاران بمانده بی خبر چون سایه داران. امیرخسرو. - حروف سایه دار، نوعی حروف سربی است که دو خط را نشان می دهد و گوئی با قلمی که دو شاخ دارد نوشته شده است این نوع حروف بیشتر برای عنوان مطالب بکار رود. س. ص. ط. ف حروف ((سایه دار))
مُرَکَّب اَز: سایه + دار، دارنده، هر چیز که سایه اش بیفتد چون تصویر سایه دار و آن از عالم بت باشد که از سنگ و آهن یا از طلا و مانند آن ساخته باشند. (آنندراج)، ذی ظل. ذوظل: به ره هست چندانکه آید بکار درختان بارآور سایه دار. فردوسی. نه جای درختی چنان سایه دار که خوابانمت ای گو مایه دار. فردوسی. همایی شود عدل تو کز هوا شود سایه دار سر شیخ و شاب. سوزنی. از آبهای خوشگوار و درختان سایه دار میوه های تازه. (ترجمه محاسن اصفهان 336) ، سایه افکن: چتر میمون همت اعلات سایه دار سپهر اعظم باد. انوری. درختی که بیخش بود برقرار بپرور که روزی شود سایه دار. سعدی (بوستان)، ، شخصی را گویند که جن داشته باشد. مرادف سایه زده. (برهان) (آنندراج)، جن زده. (بهار عجم)، دیوزده. مجنون. پری زده. دیوانه: شده از دست چون شوریده کاران بمانده بی خبر چون سایه داران. امیرخسرو. - حروف سایه دار، نوعی حروف سربی است که دو خط را نشان می دهد و گوئی با قلمی که دو شاخ دارد نوشته شده است این نوع حروف بیشتر برای عنوان مطالب بکار رود. س. ص. ط. ف حروف ((سایه دار))